تاریخ : جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Friday, 26 April , 2024
8
گذری در راسته رو به انقراض عریضه نویسان

ساعاتی با پیرمرد داستان فروش

  • کد خبر : 4831
  • ۲۰ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۹
ساعاتی با پیرمرد داستان فروش
انگشتان پیرمرد سُر می خورد روی کلیدهای سفت و قدیمی ماشین تحریری که رو به انقراض رفته است. تن مظلوم کلیدها زیر انگشت های پیرمرد بالا و پایین می رود تا سرنوشت یک دادخواست رقم بخورد. شکایت، مربوط به زن جوانی است که تقاضای طلاق دارد و بیشتر از اینکه به دفاتر شیک و تر و تمیز آنطرف خیابان اعتماد کند، به تجربه 40 ساله پیرمرد اعتماد کرده است. ماشین تحریر به ناله می افتد و رقم ها و عددها و کلمات روی کاغذ سفید حک می شوند.
  • این پنجمین نفری است که از صبح تا پیش از ظهر امروز، مشتری حاج حسین بوده اند. پیاده روهای قدیمی منتهی به خیابان نیکبخت همدم روزهایی است که او فرجام خواهی می کرده، دعواهای حقوقی را تایپ می کرده و تقاضاهای بی شمارطلاق را به ثبت می رسانده است. خاطره خیابان دادگستری در کوله ذهن پیرمرد صندقچه ای به اندازه چهار دهه است.

    این کارهرروزه حاج حسین، پیرمرد سیه چهره با ریش تُنُک سفید و کلاهی نمدی است که از ساعات اولیه روز، لنگان لنگان، قلم و کاغذی از کیسه ای پلاستیکی برمی دارد و صندلی اش را کنار درخت چنارعلم می کند. روی صندلی جابه جا می شود، دستان پینه بسته اش را مانند یک نویسنده ماهر و حرفه ای روی کاغذ می گذارد، سرش را بالا می آورد و از میان آدم هایی که دورش حلقه بسته اند، یکی را با اشاره سر انتخاب می کند، آن وقت است که دست به کار می شود وخودکار آبی رنگش را روی صفحه سفید می لغزاند و کلمات را کنار هم می گذارد، تا نامه تکمیل شود.

    صدای تق تق کلیدهای ماشین تحریر او یک آن از نا نمی افتد و با وجود سال ها شغل بی استراحت، هنوز عریضه ها را می نویسد. اینجا به دور از شلوغی و همهمه دادگاه، درخت کهن این خیابان و پیت حلبی زهوار در رفته همدم سال های دور و دراز و خاطرات تلخ و شیرینی است که حاج حسین را با اینجا اُخت کرده است .

    پاتوق او و بقیه، دقیقا روبروی ساختمان دادگستری است، جایی که سهم آدم های خاص است و روزانه افراد زیادی را به دلیل مشکلات قضایی، مالیاتی، چک های میلیاردی و میلیونی و غیره به آنجا می کشاند؛ وسایل کار عریضه نویس ها اما ناچیز است، ختم می شود به یک صندلی آهنی کهنه ای که پارچه های وصله شده به آن تار و پود گسیخته است و ماشین تایپی قدیمی و تعدادی فرم و کاغذ .

    درآمد حاج حسین تا چند سال پیش سکه بوده، اما حالا با وجود تکنولوژی و دفاتر عریضه نویسی ساماندهی شده کنار ساختمان دادگستری، خیلی وقت است که کارش از سکه افتاده، آن روزها که دادگاه خانواده هم در همین خیابان نیکبخت بود و وضع او بد نبوده. اما او هنوز هم مشتریان خاص خودش را دارد.

    نه حوصله حرف زدن دارد و نه می خواهد، مصاحبه کند به نظر او وقتی تنها روزی ۱۰۰ تومان با اعمال شاقه درمی آورد که در آخر ماه نه به درمانش می رسد و نه به اجاره خانه و هزینه های دیگر، نایی برای حرف زدن هم ندارد. اما در بقچه خاطراتش روزهای  تلخ و شیرین بسیاری دارد که به گفته خودش تلخ ترینشان نوشتن عریضه ها برای طلاق و جدایی بوده و شیرین ترینشان آشتی دادن هایی است که او در لایه های خاطراتش محفوظشان نگه داشته است.

    ساعات کاری او مختلف است. از ساعت ۹ صبح شروع می شود تا ساعت یک و دو که خیابان رو به خلوتی می رود و او نامه نگاریش را به پایان می رساند.

    هیچوقت بیمه نبوده و حالا هم نیست . درآمدش هم با این اوصاف چندان کفاف زندگیش را نمی دهد . بین آدم هایی که بی خیال از کنارش می گذرند، زندگی او گره کوری است که حتی در این خیابان باز نشده است. او یکی از میهمان ها و میزبان هایی است که در گرما و سرمای زمستان، برف و باران، زیر سقف آسمان می نشیند و عریضه می نویسد و به انتظار نشاطی از حل شدن مشکلات حتی یک نفر، روز را شب می کند. حالا برگ های غبارگرفته چنارهای پیر این خیابان با حاج حسین و هم رده هایش خاطره های زیادی دارند .

    اینجا برای نوشتن عریضه نیازی نیست، صف ببندی، می توانی کناربقیه درماندگان بایستی و کمی خودت را نگران نشان بدهی، آنها آنقدر سخاوت دارند که نوبتشان را به توبدهند و خودشان گوشه ای به انتظار بنشینند، مثل اینکه انتظار برای آنها عادی ست.

    • حاجی دلت نمی خواست شغل دیگری را تجربه کنی ؟

    بابا من از ۱۶ سالگی وردست بابام اینجا بودم . دیگه به اینجا وصله شدیم و کار کردیم تا حالا .

    کلمه وصله شدن را جوری غلیظ می گوید که حس می کنی حاج حسین با این ساختمان بزرگ شده است.

    • شما چقدر سواد داری؟

    تا قبل دیپلم خوندیم و تمام . اونروزا که مثل حالا درس خوندن واجب نبود. بچه ها کار می کردن.

    زن لاغر اندامی، آرام گوشه صندلی پیرمرد زانو می زند و نامه ای از کیفش بیرون می آورد و بدون اینکه منتظر سوالی بشود از سه فرزندش می گوید و شوهرش که دوباره زن گرفته و او به دنبال حق و حقوقش آمده. زن بغضش را قورت می دهد و نامه را می دهد به پیرمرد. حاج حسین بدون حرفی عریضه را می نویسد و می دهد دست زن تا نوبت به مشتری بعدی برسد. چند اسکناس سبز رنگ در این میان رد و بدل می شود و درون جیب پیرمرد سیاه چهره جا خوش می کند و زن لاغراندام راهی کیوسک نگهبانی می شود.

    • حاجی چطور اینقدر به امور حقوقی وارد هستین ؟

    قبلا هر سال دادگستری برامون کلاس می گذاشت . وردست بابامم هم می خوندم هم یاد می گرفتم . همه قانونارو باید بلد باشی . باید به روز باشی تا ارباب رجوعت راضی باشه . نون ما هم تو این کاره دیگه.

    دور پیرمرد شلوغ می شود و او تند تند روی ماشین تحریرکهنه اش می کوبد. اینجا کنار درخت های به سن رسیده چنار او هر روز برای مردمانی عریضه می نویسد که به قول خودش گاهی مهربانی یادشان می رود:« مردم بی رحم شدن. قبلا گذشت می کردن . قبلا یه تار سبیل بود و یه دنیا ارزش . حالا با چک و کلی سفته و ضمانتم فایده نداره . همه چیز عوض شده دنیا و آدماش دیگه مثل قبل نیستن».

    همهمه پیاده رو زیادتر می شود. حکایت پیرمرد و همقطارانش را توی نیکبخت جا می گذاری، اما صدای تق تق ماشین تحریرها یک آن قطع نمی شود ….

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    لینک کوتاه : https://inhaftemag.com/?p=4831

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    ثبت دیدگاه

    مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
    قوانین ارسال دیدگاه
    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.