اینجا در یکی از میدان های پایین شهر، عبدالله است و محمد، صالح و یعقوب و چند تایی دیگر که بین قطب نمای فرضی زندگی در گودال فقرخمیده شده اند. آنها با چشم هایی به گود نشسته و چهره های آفتاب سوخته به امید نان نشسته اند. میدان طوقچی و احمد آباد همانجا که پاتوق کارگران فصلی است، عبدالله است و چند تن دیگر. سکوت حزن انگیزی بینشان رد و بدل می شود و چشم هایشان به گردش ماشین ها دوخته شده و درحاشیه ترین جای زندگی به بیل و کلنگ هایشان تکیه زده اند، بدون آنكه كمترین بهره ای از سامان زندگی در انبان شان باشد. در عنفوان جوانی شان، آنقدر پژمرده اند كه حداقل، ۱۰ سالی بیش از سن سجلی شان خط و نشان بر چهره دارند. زندگی كه از صبح تا غروب آفتاب زیر آسمان برهنه شده از برف و باران برایشان رقم می خورد . سرما دستان عبدالله را به گزگز انداخته، متولد سال ۶۵ است: ۲۶ساله ای كه از پی ۱۲ سال کارگر فصلی بودن، حالا بیشتر از آنچه سن دارد بر پیشانی اش مهر خورده است.
تمام «زندگی اش» ختم شده به یك كاپشن چرك و پر سوراخی که بر تن دارد. درد نداری، وقتی به جانش افتاده که تمامی زندگیش را بقچه کرده و به شهر آمده تا راه فراری از خشکسالی و بی معرفتی زمین هایش بیابد، اما در باتلاقی بزرگ تر گیر افتاده که به قول خودش حالا باید نام کارگر فصلی بیکار را یدک بکشد.
صالح هم هنوزرنگ جوانی را ندیده، مجبور است توی ساختمان نیمه کاره مشغول شود. ۲۰سال بیشتر ندارد، اما چهره اش آن قدردرهم فشرده است که یک جوان ۳۰ ساله را مثال می زند و گودی های صورتش او را یک مرد جا افتاده نشان می دهد.
حالا تمام کوچه پس کوچه های شهر با ساختمان های نیمه کاره صالح را خوب می شناسند، متولد یکی از روستاهای اطراف اصفهان است و از سن ۱۴ سالگی درس را رها و در ساختمان های نیمه ساخته شروع به كاركرده تا اینکه در سن ۱۷ سالگی اوستاکار شده است.
صالح از غروب همان روزی مرد خانه شده که پدرش را داخل یک ماشین وانت بار سبز رنگ، بدون اینکه جانی در بدن داشته باشد به در خانه آوردند. او از همان موقع ساختمان های نیمه ساخته شهر را شناخته است. چند ماه كه گذشته، صالح، غریب و بدون آشنا، سواراتوبوس سفید رنگ ایستاده در میدان شهر شده تا بیاید اصفهان .
قراربوده جاگیر که شد و کار و بنه درست و حسابی که پیدا کرد، زنگ بزند، خانه همسایه شان تا به مادر بگویند، دیگرنیازی نیست، محمد حسین سر چهار راه ها، تابستان ها گردو و زمستان ها بلال بفروشد. آن پسرک لاغر وگیوه پوشیده با پیراهن گشاد ، سفید وبلندی که مادرش به هزار امید تنش كرده بود به شهر آمد تا كار وكاسبی راه بیاندازد، بی خبرازآنكه كارگران فصلی تنها نان بخورنمیر خودشان را در می آورند و بس .
صالح، خاک وخلی، سوخته از سرما، آب رفته وکمی کوتوله به نظر می رسد. سرمای سوزان، پوست دست ها وچهره اش را کبود کرده، پوسته پوسته وچغر شده.
زیرآن چهره تکیده وپیکر آب رفته اش اگر تخیلت اجازه بدهد، پسرك چهارده پانزده ساله ای را می بینی که مرد شده، ریزه، سبزه، با چشمانی بسیار درشت قهوه ای که حتی زیر بار کوفتگی كارگری توی ساختمان های نیمه كاره بازهم، می درخشد.
یك هفته كارهست، یك هفته بیكاری. یك فصل كارهست، یك فصل نداری. كارگر فصلی وضعیتش همین است، ایستادن سر چهارراه و چشم دوختن به انتظار.
حكایت باقر هم همین است، آنچنان که خودش ادعا می کند، كارگری را از بعد از سربازی شروع كرده و از همین طریق مخارج خود و خانواده اش را تامین می کند.
از صورتش فقط دو تا چشم پیداست، چفیه، بقیه اعضای صورتش را كاملا پوشانده، خودش از كارش راضی نیست: «كار ما فصلی است و سه ماه کامل خواب دارد. موقع بازار گرمی هم که روزی ۵۰ تا ۸۰ هزارتومان می گیریم. به هر صاحب کاری که می گوییم، روزی ۲۰۰هزار تومان دستمزد بده فریادش به آسمان می رود اما نمی دانند که شغل ما دایم نیست به طورمتوسط در ماه ۱۵ روز بیکار هستم، حالا هم که کرونا هست کار کمتر شده و نمی دانیم چطور شکم زن و بچه مان را سیر کنیم.»
او یک خانه اجاره ای در حاشیه اصفهان و حوالی زینبیه دارد، می گوید:«بازم شکر، راضیم به رضاش ساعت شیش صبح میام سرچهار راه تا شاید کاری پیدا بشه، خیلی از روزا کاری گیرمون نمیاد، به خصوص حالا که کرونام هس وضعمونو که می بینی، بدترم شده، اما برای اینکه تو چشم زن و بچه ام نمی تونم نگا کنم، میام اینجا می شینم، حالا چه کار باشه چه نباشه؛ الان هم که شهرداری یه جاهایی رو درست کرده و کارگرارو اونجا جمع می کنه و هر کس هم که نره، پلیس به زور می بردش.هیچ کس جوابگوی کارگر نیست. تا وقتی کار کنی مزدش را می گیری هر وقتم که نتونستی صاحب کار یه نفر دیگه رو می بره».
صالح حالا سه تا بچه قد و نیم قد دارد و یک تو راهی که به قول خودش ته تغاری است و دیگر با این وضعیت فکربچه دار شدن را از سرش بیرون کرده .
بچه هایش هم کار می کنند. یکی آدامس فروش است و پسر بزرگش هم توی یک مکانیکی وردست اوستا است.
خرج خانه، با كارگری فصلی درنمی آید و همین باعث شده که بچه ها هم نان آور خانه باشند. سكوی چهارراه پر است از آدمهایی كه هر كدام به نوعی نانشان را به چنگ و دندان گیر می آورند.
بهشان كه نگاه كنی، انگارغریبه هستند غریبه هایی كه همیشه وجود دارند، چه سر چهارراه ها باشند و چه در ساختمان های نیمه خرابه، نخاله ها را جابه جا كنند. کارگر نزد برخی ها یک ریال ارزش ندارد. قدمعلی سرش را پایین می اندازد و با دلخوری این را می گوید: این کار هیچی نداره، از همه بدتر اینه که کلاسم نداره.
فردای روشنی برای کارگران فصلی و ساختمانی نیست. آنها در زمستان قوانین نیم بندی که هیچ آیین نامه اجرایی برای آنها ندارد یخ می زنند. قشر ضعیف جامعه که در دعوای بین اتحادیه کارگری و مجلس در تعیین دستمزد، تنها نظاره گر هستند، چرا که زمان توافق برای استخدام، هر آنچه که کارفرما بگوید، همان است، کارگر ساختمانی با کوچکترین اعتراض برای حقوق با کارگری دیگر جایگزین میشود. قوانین هم بسته به شعور، معرفت و انصاف کارفرما تعبیر و اجرا میشود و در سکوت سنگین بین کارفرما و کارگر قراردادهای سفید است که نوشته می شود.
حالا صالح و مرتضی و اکبر و خیلی های دیگر که در قوانین حمایت از کارگران ساختمانی نامشان خط خورده است، قربانیان اصلی کرونا و گرسنگی هستند که این روزها با آن دست و پنجه نرم می کنند.
این در حالی است که پرداخت شدن حقوق انسانی و شهروندی کارگران تنها با یک هزارم سودی است که کارفرما از ساخت و ساز میبرد.
به گفته حمید رضا بابایی، فعال کارگری:«هم اكنون کارگر ساختمانی تحت پوشش هیچ قانونی نیست، صاحب کار حقوق را یک ماه نگه دارد یا ۶ ماه، حقوق ندهد، دستشان به جایی بند نیست و به هیچ جایی نمی توانند شکایت كنند و این بزرگترین مشکل کارگران ساختمانی است ».
در کنار این مساله، ضعیف بودن فضای تولید، امکان جذب کارگران موقت و فصلی را درشرایط بعد از تابستان نامساعد كرده و به همین خاطر این افراد در زمستان و پاییز به جمع بیکاران می پیوندند.
به اعتقاد بابایی مساله دیگری که در لایحه اصلاح قانون کار به آن پرداخته نشده این است که در گذشته، کارگران فصلی در فصل خودش می توانستند در بخش های دیگر و در کارگاه های مربوط به خودشان استخدام شوند.
اما به دلیل رکودی که بر صنایع حاکم شده و به خاطر منفی بودن عرضه و تقاضا این تعادل از بین رفته و به همین دلیل برخی کارفرمایان از این آب گل آلود استفاده می کنند.
حالا قراردادهای سفید امضا و سوء استفاده از کارگرانی که به هیچ کدام از مفاد قانونی نمی توانند تکیه کنند دستاویزی شده برای کسانی که از ترس بیکاری آنها استفاده می کنند.
در این میان گویا برنامه تدوین شده ای هم برای ساماندهی این کارگران وجود ندارد و بخشی از هزینه های پروانه ساخت که از طریق کارفرما پرداخت می شد و قرار بود در جهت حمایت از کارگران استفاده شود به محاق رفته است.
قانونی که بر تن کارگران فصلی زار می زند
بین کلی مغازه و ماشین، کنار پیاده روهایی که به گل نشسته اند. پاتوق کسانی است که هر فصل اینجا خود را بین هراس بی پولی و نداری گم می کنند.
لینک کوتاه : https://inhaftemag.com/?p=5398
- نویسنده : دریا قدرتی پور
- ارسال توسط : فاطمه توسلی
- 407 بازدید
- بدون دیدگاه