انگارنگاه نویسنده ها، دنیایشان و عاشق شدنشان با آدم های عادی فرق دارد. آنها بی تفاوت از آدم ها رَد نمی شوند. دنیای آنها دنیای آدم بزرگ ها و بچه های قصه هایشان هست. شما كه غریبه نیستید فاطمه شوشتریان، کسی که واقعیت زندگی را با واژه ها نشان می دهد. خیلی صریح و بدون هیچ كنایه و استعاره . در اول بهمن سال ۱۳۴۰ بدنیا آمده و فرزند پنجم خانواده است،به قول خودش تقریباً از زمانی که یاد گرفته بنویسد:آن مرد آمد،آن مرد با اسب آمد، بر روی هر چیزی که جلو دستش بوده مینوشته؛ نسخه دکتری که پدرش برای دندان درد دکتر رفته بوده ، پشت جعبه کفش عید که مادرش برای عید خریده بوده ، روی نیمکت چوبی پر خش کلاس درس و روی کاغذ آدامس خروس نشان ؛ قصه او قصه نوشتن است . و خیلی دور خیلی نزدیک تو را می برد به سرزمین سحرآمیز خیال و واقعیت آنجا که آدم ها و اتفاق هایشان یک آن تو را تنها نمی گذارند. با او در خانه اش قرار گذاشتیم، در کنار زوجی که هر دو فرهنگیند. سعید حافظی، همسر خانم شوشتریان، فرزند اول خانواده است،او هم در کوچه پس کوچه های دروازه دولت اصفهان در خانه ایی که به قول خودش، هنوز عطر یاس امین الدوله و زنبق های آبی باغچه پای حوضش او را به دوران کودکی وصل می کند بدنیا آمده، در در دهه شصت کتابفروشی و انتشارات نیما را داشته و هر روز صبح برای سلام و صبح بخیر به تک تک قهرمانان کتاب های درون قفسه ها ی مغازه، خود را با شتاب به درگاه مغازه میرسانده ، اما جبر روزگار و اجبار مخارج زندگی در سال ۶۳ او را مجبور کرده تا کار دیگری پیشه کند و در حال حاضر مترجم است و در کنار همسرش مشغول تالیف و ترجمه کتاب . بی تکلف و آداب خاصی این زوج از ما پذیرایی کردند و در کنار یار مهربان گل گفتیم و گل شنیدیم. مصاحبه زیر ماحصل حدود دو ساعت گفت و گوی ما با این زوج دوست داشتنی است.
خانم شوشتریان از چه زمانی متوجّه شدید که به دنیای نویسندگی وارد شده اید؟آیا در کودکی و نوجوانیتان فکر میکردید که نویسنده شوید؟
من از زمانی که اسم خودم را فهمیدم علاقه زیادی به نوشتن داشتم و بهترین نمراتم در زمینه ادبیات بود. یادم می آید یک روز موضوع عصرپاییزی را به ما دادند و من خودم را در یک باغ پاییزی حس کردم و این موضوع را نوشتم؛ اما معلمم باور نکرد و باز دوباره همان روز یک موضوع دیگر به من داد و باز نوشتم و خیلی مورد تشویق قرار گرفتم فکر می کنم نوشتن از همان ابتدا در رگ هایم جاری بود. ما هفت بچه بودیم و آن روزها که وسایل سرمایشی نبود ردیف روی پشت بام می خوابیدیم . من آن روزها به هوای اینکه می خواهم پشت بام را برای خنک شدن آب پاشی کنم دفترچه ام را برمی داشتم و زیر آسمان می نوشتم .
در دوره کودکی و نوجوانیتان کدام کتاب یا کتابها روی شما تأثیر گذاشتهاند؟ چهچیزی در این داستانها بود که شما را تحتتاثیر قرار میداد؟
در واقع من با قصهها و افسانههایی که پدربزرگ و مادر بزرگم برایمان تعریف می کردند بزرگ شدم. آنها ترانهها و متلها و افسانهها زیادی بلد بودند و گاه و بی گاه برایمان تعریف میکردند. این افسانه ها دنیای ما را می ساختند و ما با واژه ها رشد کردیم و بزرگ شدیم. من رستم و اسفندیار و سیاوش و قصه های ایرانی را دوست داشتم و اکنون هم برای کودکان داستان هایی را می نویسم که از گذشته دیرین ما برای ما به ارث گذاشته شده است.
یکی از کتاب های شما عاشقانه جنگ است درست است؟
بله شب های خاکستری را با موضوع جنگ نوشتم و حالا ۲۸ ساله و هم سن پسرم است. دلیل اینکه نوشتن این کتاب این قدر طول کشید این بود که من در دهه ۶۰ در روزنامه نوید کار می کردم و همان روزها بود که کتاب شعرم را گم کرده بودم و دلم می خواست درباره جنگ و رنج های آن دوران بنویسم ولی مدتی درگیر بچه ها و خانه شدم من در سال ۱۳۶۳ ازدواج کردم دو دختر و یک پسر ثمره ازدواج من و شوهرم است، او هم کتابفروشی روبروی هتل شاه عباس خیابان آمادگاه داشت . خانه داری ، شوهر داری، بچه داری وظایف هر زن متاهل هست و می خواستم همیشه فضای خانه را برای عزیزانم مکانی گرم و پر آرامش حفظ کنم، برای همین قلم برای مدتی لای دفترم بخواب رفت. اما همیشه احساس می کردم جسمم به روح نا آرامم که همیشه بدنبال آزادی و نوشتن بود بدهکار است. اکنون که کودکانم برای خود مادر و یا پدر شده اند، با خیالی آسوده از نو مینویسم. من با روح خود آشتی کردم.اما باز شروع کردم و این کتاب را به پایان رساندم این کتاب بسیار برای من عزیز است.این کتاب یک رمان عاشقانه است که توصیفاتش از شروع جنگ بوده و ادامه پیدا می کند.
ایدههای داستانهایتان چطور و از کجا به ذهنتان میرسد؟
ایدههای داستانهایم خودشان به سراغم میآیند. بعضیهایشان خیلی سمج هستند و من را ول نمیکنند و مجبورم میکنند بنویسمشان. بعضیهایشان هم آن قدر صبر میکنند که من بروم به دنبالشان. برای مثال کتاب دیگری دارم که باعث شد به مدت هشت ماه به جنوب و قشم برویم و آپارتمانی اجاره کنیم نام این کتاب رومینا است؛ این کتاب را من سال ۹۶ تمامش کردم و به این خاطر که در فضای جزیره قشم رفتم تا تمامی واقعیت های مردم آنجا را ببینم و از نزدیک لمس کنم؛ این کتاب، عاشقانه نافرجامی است که بارها و بارها در اجتماع ما اتفاق افتاده و شنیده ایم ودیده ایم. این کتاب دررابطه با آسیب هایی است که به دخترها می خورد، من و همسرم هشت ماه با این کتاب زندگی کردیم تا به رشته تحریر درآمد.
متوجهام که هر نویسندهای همه داستانهایش را مثل بچههایش دوست دارد، تمام روایت هایتان واقعی است یا دنیای تخیل هم در آن حاکم است؟
بله دقیقا تمام داستان هایی که می نویسم مانند فرزندانم هستند و به نوعی هر بار یک زایش ذهنی دارم.
حالا از همسرتان که به نوعی ناشر بوده اند و با کتاب سر و سری داشته اند، هم باید این سوال را بپرسم که آیا زندگی با یک نویسنده سخت است؟ درباره این هم پا بودنتان بگویید.
آقای ناشر:خب یک جورهایی بله و یک جورهایی خیر چون من خودم عاشق کتاب هستم وفضای کتاب و نشر کتاب را دوست دارم و این موضوع چون نقطه عطف زندگی ما به شمار می رود تفاهم خوبی باهم داریم و باعث شده که در کنار هم وقت بیشتری را بگذرانیم و تجربه های لذت بخشی داشته باشیم. به هر حال یک رمان یا داستان دفعتا بروز نمی کند . همین کتاب شب های خاکستری که از اوایل جنگ شروع می شود و ماجرای مهاجرانی را می گوید که با حمله عراق به ایران در شهرهای مختلف پخش می شوند، داستانی است که نویسنده بارها و بارها با آن کلنجار رفته. به هر حال کار ما هم نشر بود و با این دنیا بیگانه نبودیم و برایم جالب بود که تکه هایی از این کتاب را برای اولین بار می شنیدم، به هر حال جالب است کتابی که در اندرون نویسنده پرورش می یابد تا موقعی که به زیور طبع آراسته می شود، مثل فیلمی است که در پشت صحنه با بازیگران و کارگردان به میزانسن برسد. ما هم پشت صحنه بودیم تا بعدا این فیلم به قاب تصویر دربیاید. می توانم این همپا بودن را به این شکل تشبیه کنم در واقع ما هم در پشت صحنه برای خانم نویسنده، چایی درست می کنیم(می خندد)
چرا تصمیم گرفتید از نویسنده بزرگسال به سمت نویسندگی برای کودک و نوجوان بروید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستانهایتان علاقهمند کرد؟نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیتها و چه سختیهایی دارد؟
من کودکی بسیار خوبی داشتم، شنیدن قصهها و افسانهها از یک طرف و بازی با بچهها در کوچه و خیابان از طرف دیگر خود به خود مرا به این سمت هدایت کرد. بچه ها ذاتا داستان را دوست دارند و ما بزرگترها باید آنها را به این سمت سوق بدهیم. به نظر من جای داستان کودک به شیوه ای که در ذهن کودک بماند کم است . بچه های ما با اسطوره های آن طرف آب بزرگ می شوند و این در حالی است که ما ایران کهنی داریم با اسطوره های گرانبها . من خودم بچه داشتم و وقتی برای بچه ها قصه های قدیمی که پدر بزرگ و مادر بزرگ برای ما می خواندند و من همان داستان ها را برای بچه هایم و حالا برای نوه هایم می خوانم، خیلی بهتر از باب اسفنجی و بتمن و سوپرمن دوستش دارند. این داستان ها خیلی لطیف ترهستند و نوه من دوست دارد که باز هم برای او این داستان ها را تکرار کنم.
پس مشکل ما بچه ها نیستند؛ مشکل ما آن کنترل های بیرونی هستند که به بچه های ما خط مشی می دهد درست است ؟
متاسفانه بله. شرایط امروز باعث شده که والدین درگیرشوند و بالاجبارمسائل خانوادگی جامعه و شخصی در فرهنگ خانواده ها هم رسوخ کرده و در فضای ذهنی کودک تحمیل شده است. بیشتر خانواده ها حالا برای اینکه بچه را ارضا کنند، برایش اسباب بازی های جورواجور الکترونیکی می خرند در حالیکه کودک تنها یک ساعت با این اسباب بازی ها خوشحال می شود و بعد به زودی از آن زده می شود و در آخر دوست دارد که مادرش برای او قصه بخواند، داستانی که همراه با آرامش است نه استرس و با عجله. نمونه اش نوه خود بنده که سنش تنها یک سال و نیم است و هنوز بلد نیست حرف بزند، اما با همان زبان و روش خودش از من می خواهد که برایش کتاب بخوانم . ما سعی داریم می کنیم که آموزش بدهیم به کودکان اما قرار نیست به بزرگسالان هم آموزش بدهیم . آرزوی من این است که اجازه بدهند درد خودم و همدردم را بگویم .
آقای حافظی شما در این رابطه نظرتان چیست به نظر شما چرا ناشران ما به سمت چاپ کتاب های سخیف رفته اند؛ چرا ما دیگر با دوران طلایی داستان نویسی روبرو نیستیم؟
متاسفانه همینطور است به این خاطر که در حیطه نشر تنها آدم های انگشت شماری مانده اند که مشتاق این فضا بوده اند، آدم هایی که باید مته به خشخاش بگذارند و حالت بیزینسی برخورد نکنند، آنها باید توقعاتشان را پایین بیاورند و به نوع عاشق و شیفته باشند. به این خاطر که اگر بخواهند کتابفروشیشان را به فست فودی تبدیل کنند، بی شک با درآمدهای آنچنانی روبرو خواهند شد. برای آنها فقط عشق مانده و بس .این مقوله دوست داشتن و دلی است .
از عشق صحبت کردید آیا عاشق شدید و با خانم نویسنده ازدواج کردید ؟ از چه شروع شد ؟
خب از نوشته ها شروع می شود . استارت کاری ما از طریق کار بود و مقوله فرهنگ و کتاب. ابتدا با شعرهای ایشان آشنا شدم و به هر حال می دیدیم که چقدر به همدیگر نزدیک هستیم و نقاط اشتراک ما سبب شد که این اتفاق بیافتد. ابتدا از طریق اقوام معارفه کتابی بود و رد و بدل کتاب و موسیقی های قدیمی .
برای شما چطور خانم شوشتریان؟
به نظر من خدا انسان را با عشق خلق کرده و من به نوبه خودم اگر در زندگی عشق نداشته باشم، نیستم عشق است که رنگ و بوی و طعم زندگی و آرامش و علاقه و احساس بوجود می آورد و ما می توانیم آن را به بچه هایمان هم منتقل کنیم. به نظر من عشق اصلی ترین مساله زندگی است در حالیکه بیشتر خانواده ها به حاشیه ها بیشتر می پردازند. ما دو نفر از زمانی که ازدواج کردیم قرارمان این بوده که خودمان باشیم . از همان سن ۱۹ سالگی که ازدواج کردم تا کنون تغییری به وجود نیامده و همیشه عشق بر زندگیمان گسترده بوده است.کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد، عقل محتاط است، اما عشق اینطور نیست؛ عشق می گوید خودت را رها کن، تمام گنج ها و خزاین ما در خرابه ها پیدا می شود هر چه هست در دل خرابه ها است و برد با عاشق است .قشون کشیدن در زندگی و پنجه کشیدن در زندگی ما را به جایی نمی رساند. متاسفانه چند سالی است که به خاطر مسائل مادی و اقتصادی معنویات کم شده و این را به عینه می توانیم ببینیم.
شاید به همین خاطر است که عیدهای گذشته و سال هایی که در گذشته نو می شد برای بچه ها جذابتر بود. بچه های امروز دیگر آن شور و شوق را گذشته با آمدن روزهای نو ندارند.چه شکافی بین نسل ها ایجاد شده است؟
این موضوع به فرهنگ خانواده برمی گردد، به هر حال اتفاقات هنجار و ناهنجار در همه جا هست حال با آمدن کرونا و یا مشکلات اقتصادی . اما اگر بچه ها را وارد سنت ها کنید آنها از آمدنش لذت می برند. من همیشه بچه ها را برای خرید و چیدن هفت سین مشارکت می دادم و وقتی عید می آمد و سال تحویل می شد، به اندازه امکانات مالی که داشتیم هدیه ای تهیه می کردم و در کفش هایشان می گذاشتم و می گفتم عمو نوروز برایتان هدیه آورده . هنوز که هنوز است نوه هایم با این سنت آشنا هستند و برای همین عید را از ته دلشان دوست دارند و برایش لحظه شماری می کنند که عمو نوروز بیاید و به آنها هدیه بدهد.
نوشتن برای کودکان و نوجوانان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟
نویسندگی برای کودک و نوجوان یک کار کاملاً تخصصی است. سهل و آسان نیست. تخصص میخواهد. دانش میخواهد. باید با زیر و بم دنیای کودکی آشنا باشید. باید بدانید مخاطب شما چه خواسته ای دارد. باید ادبیات را بشناسید و به آن احاطه داشته باشید.فرق ادبیات کودک و نوجوان با ادبیات بزرگسال در نگاهی است که به جهان داریم. وقتی به ادبیات کودک و نوجوان دست پیدا خواهیم کرد که جهان را از دریچه نگاه آنها ببینیم. نویسندگی برای کودک و نوجوان یک ریسک بزرگ است. راه رفتن روی طناب باریکی در ارتفاع بالاست. هر آن ممکن است نویسنده ای که شناخت کافی ندارد بلغزد و سقوط کند. ادبیات کودک و نوجوان پند و اندرزهای تکراری و کسل کننده نیست. درس نیست. ادبیات کودک و نوجوان پویا است. هیجان انگیز است. شیطان و بازیگوش است. عجیب و شگفت انگیز است. ایستا نیست. یک لحظه آرام و قرار ندارد. راست است. دروغ نیست. بی غل و غش است. درست مثل خود بچههاست. موجز و کوتاه و شیرین. بازیگوش و سرزنده. من حتی به رنگ های نقاشی هایی که قرار است در کتاب بیاید حساسم، به روان شناسی که در آن نهفته است و به آنچه که برای کودک جذاب است توجه دارم.