4

خانه جای ماندن نیست

  • کد خبر : 5902
  • ۰۴ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۵:۰۷
خانه جای ماندن نیست
دریا قدرتی پور- همیشه هم اینجور نیست که شلیک یک گلوله آدم را بکشد، یا طنابی یا گازانباشته در اتاق و ... . گاهی با فهمیدن یک حقیقت کشته می‌شوی. گاهی دروغ‌ها تو را می‌کشد و گاهی ...
  • به جرات باید بگویم که ما کشته‌های خیلی چیزها هستیم. وقتی که به یک رانت خودمان را می‌فروشیم. وقتی به نام و نان و جای و صندلی خودمان را می‌فروشیم و وقتی به یک منفعت شخصی خودمان را می‌فروشیم. فروختن هم یکباره آدم را از بین نمی‌برد. وقتی می‌فهمی خودفروخته شده‌ای که کار از کار گذشته و مشتری باقی نمانده است! مخاطب این حرف‌ها خودم هستم، نه قصد توهین دارم نه افترا. نه هتک حرمت و خدای نکرده بردن نام و نان کسی.
    بیایید حداقل با خودمان رو راست باشیم. این حداقل کاری است که می‌شود برای خودمان بکنیم. آینه دست بگیریم و خودمان را کمی ببینیم. اهالی قدرت را هم بگذاریم به حال خودشان. خودمان باشیم و خودمان. هم قاضی و هم شاکی.
    کمی به عقب برگردیم به دو دهه پیش یا بیشترکه خانه مطبوعات اولین بنایش را گذاشت تا صنفی باشد در خدمت اهالی محروم از حداقل‌ها. اهالی محروم از چشم داشتن به دولت و ملت. اهالی که همیشه دستشان به دهنشان نمی‌رسیده. صنفی که قرار بود مثل یک پدر، تکیه گاه روزهای تلخ و شیرین باشد. اما یکدفعه انگار خانه بی پدر شد. یا شاید هم شد همان «خانه پدری» آقای عیاری.
    یتیم شدیم؛ افتادیم به دعواهای بچگانه. خاله زنک بازی‌ها و دوز و کلک‌های شبانه و روزانه. خانه شد دایره‌ای از پنهانکاری هایی که خیلی‌هایمان از آن می‌ترسیم. شد خانه رانت گرفتن و منفعت‌های شخصی. دوغ و دوشاب آمیخته شد و این خانه دیگر خانه سابق نبود. ما عوض شدیم. خانه‌مان هم عوض شد….
    این‌ها مقدمه را گفتم که به یک چیز برسم. حالا دو دهه گذشته. قصه تراژدی خانه اما هنوز پابرجاست. داستان مسکن و خانه دار شدن و رتبه بندی و خیلی مطالبات دیگر لب طاقچه عادت هدیه‌های ۱۰۰ تومان یا ۲۰۰ تومانی اهالی قدرت به فراموشی سپرده شده.
    دیگی مانده که هر کسی دستش می‌رسد از آن برمی دارد و دیگرانی که دستشان می‌رسد همش می‌زنند. سرابی پر از سراب، آشی شور مملو از وعده‌ها و حیف که این بوی کباب است و گر نه…
    نویدها دادند و شاد شدیم و حالا باز امید خانه دار شدن برای صنف محروم از هر چیز، آنهم به لطف یک چیز!
    وقتی شنیده‌ها و زمزمه‌ها دست به دست شد ترجیح دادم که آلزایمر بگیرم و نشنوم و نبینم ترجیح دادم که خودم را به وعده‌ها و عددهایی غیرممکن دار بزنم، خفه شوم و یادم برود که اعضای هیات مدیره خانه مطبوعات که گویا از سرزمینی دیگر آمده‌اند ما را نمایندگانی فرض کرده‌اند که بر کرسی بهارستان تکیه زده‌ایم و ماهیانه به اندازه ۲۵ تا ۳۰ میلیون در جیب‌هایمان جا خوش می‌کند تا بتوانیم سهم خانه دار شدنمان را بپردازیم.
    آن‌ها یادشان رفته که این روزهای سیاه و مریض ما خبرنگاران به دنیای نیم بند اخبار تلخ حلق آویز شده‌ایم و عادتمان شده که به کرونا به تورم به نداری به بی پولی و بیکاری و حق التحریرهایی که هیچ جای زندگیمان را نمی‌گیرد، بخندیم.
    چه برسد به اینکه بتوانیم به سقف گران بالای سرمان دل ببندیم. ما را به خیر و شما را به سلامت که فقط یک علامت سؤال توی ذهنمان این روزها چرخ می‌خورد که این سقف قرار است برای کدام یک از خبرنگاران چتری شود برای روزهای بی مسکنی؟ یا شاید هم خیلی وقت است که خبر نداریم در خانه‌مان چه خبر است؟
    هر چه هست انگار به قول آرش آذرپناه؛ «خانه جای ماندن نیست».

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    لینک کوتاه : https://inhaftemag.com/?p=5902

    برچسب ها

    ثبت دیدگاه

    مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
    قوانین ارسال دیدگاه
    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.