راه ورود به معدن يك چاه عمیق خاكي وعريض است كه براي رسيدن به اعماق باید با آسانسورسقوط به اعماق را تجربه کنی. باید چشمت را به گرد و غبار غليظ عادت دهي.
تا بیاید چشمت عادت کند، چشم چشم را نمیبیند جز فانوسها و چراغهایی که ریسه مانند توی دیواره معدن کاشته شده. به زودي بين تو و سطح زمين صدها متر فاصله مي افتد. ترس در وجودت رخنه كرده است. ترس از سقوط، ترس از ظلمات، ترس از محبوس شدن در اعماق زمين، ترس از وهم حاكم بر ژرفنا و ترس…
بدون حادثه به كف معدن مي رسی. به بالا كه نگاه مي كنی فقط تاريكي متراكم را مي بينی كه به طرز بهت آوري ساكن و خطرناك به نظر مي رسد. اكنون گام به دنياي زيرين گذاشته ای، جهاني پيچيده تا عميق ترين لايه هاي قابل دسترس.
ابولفضل ستاری، سیاه مانند یک عروسك مومی كه واكسش زده باشند با چهرهی فرسوده ورنج برده اش جلو می آید. سرکارگرمعدن؛ لبهایش انگار به هم دوخته شده اند، آخر اینجا آدمها حرفی برای گفتن با هم ندارند. رختهایش چرب و خاکی است و موهای سرش مانند دانههای فلفل هندی به پوستش چسبیده.
صدای ریزش خاک در برخی جاها مانند دُهل توی گوشت میخورد. و بعد دوباره سوت وكور می شود .معدن مثل غاری تو در تو است. لبهای ابوالفضل به هم میخورد. صدایش گم می شود توی هیاهوی ماشین های توی معدن. صدا كه از گلویش درمیآید توی غار دهانش میغلتد و جذب دیوارههایش میشود. بعد سرش را مانند آدم های زنده از توی گریبانش بلند می کند و می گوید: کارمعدن سخت است چندین ساعت زیر زمین. خورشید را خیلی وقت است ندیده ایم .آفتاب نزده می آییم وغروب می رویم بیرون. اینجا آدم ها زنده به گور می شوند.
قانون زیرخروارها خاک
معدن تاريك و اسرارآميز را طی می کنی، بوی نم خاک همه جا هست و سردی لزجی که روی پوستت می لغزد و انگار تمامی ندارد. مسیر سياه و تاريك است و در برخی جاها كلي كارگر و مهندس ۲۴ ساعته فعال هستند تا دل سنگها شكافته شود و كار حفاري معدن، متر به متر پيش برود.
صادق، خیلی وقت است، سابقه کاردرمعدن را تجربه کرده است، یك خال بزرگ گوشتی، گوشهی مردمك بی نورچشمش خوابیده؛ روی چشم چپش.
آبله صورت لاغراستخوانی اش را خورده. سیاه، خیره و اخمو به فتیلهی چراغ نگاه میكند، به دود فتیله كه گاهی صاف وراست وگاهی لرزان می سازد و می سوزد؛ به کارگرها که نگاه می کنی، انگار مثل هیچکس نیستند.
کارگرهای معدن نیشخند می زنند، به جای لبخند، تلخ و گس. صادق، متولد ۵۰، کم حرف است. موقع استراحت دوست دارد تنها باشد.ده ، دوازده ساعت کاردرمعدن، زیر خروارها خاک، درعمق چند صد متری زمین،آنقدر خُلقش را تنگ کرده است که بخواهد تنها باشد.این را کارگران جدیدترمی گویند.
سابقه اسماعیل کمتر است. سال های کارگریش کمتر است و هنوز چشم هایش می درخشد. این کار از پدربزرگش به پدرش رسیده و حالا او ارث پدری را حمل می کند. سنتی که در بسياري از خانواده هاي كارگری درایران وجود دارد و پدردرپدردر معدن كار كرده اند.
برای محمد اما کار در معدن یک کار ساده نیست. او نه پدر معدن کاری داشته و نه به این کار علاقه دارد. برخلاف انتظاری که داری ساده و بی احساس جواب می دهد : «نه برای خدمت آمده ام زیر این همه خروار خاک نه برای کمک به آبادانی برای پول آمده ام، از این راه می شود بیشتر از هر کار دیگری پول درآورد».
گرچه خیلی ها از این وضع راضی نیستند. آنها می گویند با اینهمه ترس و کار سخت و مشقت بار آنطور که باید و شاید از بیمه و مزایای درست و جدی برخوردار نیستند. معدنکارانی که هر لحظه ممکن است یک عالمه خاک بر سرشان آوار شود.
بماند که كارطولاني درشرايط سخت، آنها را نسبت به حوادث بي توجه كرده است و نرخ مرگ و مير در حين كار در معدن، خیلی زیاد است .
آماری که شفاف نیست
محمد و بقیه کارگران در فهرست آماری قرار می گیرند که بیشتر از چیزی است که مرکز آمار ایران منتشر کرده است، براساس آمار مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۲ بیش از ۸۴ هزار نفر در بیش از پنج هزار معدن مشغول به کار بودند اما احتمالا این آمار بیشتر است چون کارگران فصلی یا روزمزد در این آمار جای ندارند.
پژوهش مرکز آمار ایران همچنین نشان میدهد عمده معادن ایران در اختیار بخش خصوصی است، براساس این آمار “۹۸ درصد معادن ایران خصوصی” است و فقط “۲ درصد معادن دولتی” است، شاید همین موضوع باعث شده که به دلیل کاهش هزینه ها بسیاری از پیمانکاران از زیر بار قوانین شانه خالی کنند.
زیر آنهمه خاک قانون ناپیدا است . چیزی که در سیاهی و غبار اعماق معدن به عینه شفاف است.شاید به همین خاطر است که توی معدن خیلی ها ازهمه دلمشغولي ها و نگراني هاي سطح زمين بريده شده اند و به طرز شگفتي احساس امنيت مي كنند، انگاردراين پايين در خودشان ناپدید شده اند.
كارگران زيادي با لباس و كلاه ايمني درحال رفت و آمدند. قانون ها در برابر ایمنی، ناقص است، اما اینجا قانون معدن حکمفرماست، قانونی که برای زنده ماندن باید اطاعت کنی وزیر خاکستر پنهانکاری سیستماتیک آمار در حوزه حوادث کار که مسئولیت را از دوش خیلی از نهادهای مربوطه برداشته است مدفون شوی .
غبار،غليظ است و نورمحوچراغها درآن فضاي گرفته وغبارآلود و صداهاي محو و مبهمي از ضربههاي بيل و كلنگ و ماشينآلات حفاری، حالتي مرموز و اسرارآميز از دنياي آنطرف را ايجاد كرده است. حجم كارزياد است. اين را از حضور تعداد زيادي كارگر و مهندس كه بيوقفه در حال كارند، ميتوان فهميد. خیلی هاشان گلايهمند هستند از اين كه محيط كارشان ايمني كامل را ندارد. اسماعیل ميگويد: بارها پيش آمده كه خاك از آن بالا ريزش كرده و فقط خواست خدا بوده كه اتفاقي برايمان نيفتاده است.يك دقيقه هم نميتواني توي اين هوا نفس بكشي؛ بد به حال كسي كه سيگاري هم باشد. اين را ميشود يكي دیگراز سختيهاي كارمعدن دانست.
با نگاهی ساده می فهمی که اینجا سخت ترین کار در جهان را انجام می دهند، زخم های ناسور و کهنه روی دست ها و بازوهای کارگران این را به خوبی نشان می دهد. سرازيري تونل، مثل غارهاي به جا مانده از عصر سنگي است: ديوارهاي آبله زده از تو رفتگي و بيرونزدگي سنگ بيقابليت زغال، حفرههايي كه پاياني ندارد، سقف ناسور و بيقوارهيي كه گاه سرت را خم ميكند و گاه كمرت را. نقاله عظيمي كه از بونكر زغال (مخزن جمعآوري زغال) راه به بالا كشيده، غرغر كنان در حال حركت است. «اين نقاله هيچوقت متوقف نميشود و شبانهروز در حال حمل زغال است.» چهره های سیاه از جلوی رویت رد می شوند و انگار به ابدیت می پیوندند.
نفر بعدی کارگری است که دلش نمی خواهد اسمی از او برده شود؛ سیه چرده با موهای کم پشت و ته ریشی جو گندمی شمایل مردی ۵۰ ساله را نشان می دهد، اما به گفته خودش ۳۹ سال بیشتر ندارد. کار معدن آن قدر سخت است که پیری زودرس را به دنبال دارد. سرش را بالا می گیرد و زخم عمیق کهنی را نشان می دهد که روی گردنش واضح و سرخ پیداست:«این را می بینی ؟چند سال پیش داشت به کشتنم می داد. همین معدن را می بینی؟ یک روز همه ما را توی خودش دفن می کند. اینجا شرایط خوبی نیست. توی معدن به خوبی می توانی حرف هایش را باور کنی . سرما و رطوبت برای ۶۰۰ – ۷۰۰ کارگر قراردادی و غیررسمی یا پیمانی هایی که چیزی از ریه شان نمی ماند و رسوب و گرد زغالی که نفس هایشان را به شماره انداخته است، تلاشی است برای ۳۵ روز حقوق بازنشستگي؛ کسانی که گاهی بعد از ۱۰ یا ۱۲ سال مشکلات ریوی و استخوانی پیدا می کنند.
اصغر سابقه دار است؛ همین طور که توده زغال را روی هم می ریزد تا بار واگن کند. پیکور را روشن می کند. مته غول پیکر با صدای سهمگینی روشن می شود و تن مرد را تمام قد می لرزاند.
پيكور زدن باعث انتقال ارتعاش به مفاصلشان ميشود و بعد از مدتي در اثر وارد شدن استرس به عروق خوني، دچار كم خوني سطح غضروف ميشود كه در دراز مدت، مرگ سلولي را در پي خواهد داشت و استخواني شدن غضروفها تسريع ميشود و غضروف، خاصيت ضربهپذيري خود را از دست داده و مفصل دچار آرتروز و ناصافي زودرس ميشود. در واقع، اتفاقي كه بايد در سنين ميانسالي و ۵۰ و ۷۰ سالگي برايشان بيفتد، در ۲۵ و ۳۰ سالگي گرفتارشان ميكند.
«تعداديشان حتي با ۱۰ يا ۱۵ سال سابقه كار مشكل بارز ريوي پيدا ميكنند كه ديگر قابل درمان نيست و فقط قابل تسكين است و ترك كار هم تغييري در احوالشان ايجاد نميكند». این را پیمانکار معدن می گوید.
اصغر کارش را تمام می کند و با تیک مفرطی گوشه ای می نشیند. وقتی کمی آرام می شود می گوید:«هر لحظه ممکن است یک انفجار همه ما را با خاک یکسان کند.ازمسوولاني كه دلسوزما هستند ميخواهيم يك بار لباس كاردرمعدن بپوشند و همراه ما كارگران به داخل كارگاههاي استخراج بيايند و شرايط كاري ما را ببينند و بعد در مورد حداقل حقوق و دستمزد ما تصميم بگيرند و براي احقاق حق ما تلاش كنند. جانمان را می گذاریم کف دستمان و می آییم این پایین . نه حقوق مناسبي ميگيريم، نه اضافه كاري درستي و نه پاداشي و سنواتي .حق ما زیر این همه خاک همیشه ضایع می شود. ۲۰ سال است در معدنهاي زغال سنگ كار ميكنم و ديگر تواني برايم نمانده است.
بقیه کارگرها خیره می شوند به دهان مردی که جسارتش بیشتر است. مرد آهسته حرف می زند. غبار و دوده راه گلویش را بسته و به سختی می تواند فریاد بزند. پنج فرزند دارد كه براي تامين هزينههاي آنها بعد ازكار طاقتفرساي روزانه بايد تا ساعتها با خودرويش مسافر هم جابهجا كند.
اصغر به هیچکدام از مسئولان اطمینانی ندارد که مشکلات معدنکاران را حل کنند. مشکلاتی که به قول داریوش سعیدی، معاون حفاظت و امور اراضی اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری استان اصفهان به خاطر آشنا نبودن معدن کاران با قوانین و مقررات به عنوان بزرگترین چالش پیش روی بخش معدن استان است و باز شدن این گره با برگزاری کارگاه های آموزشی قوانین بخش معدن ممکن است باز شود.
اما این گره کور گویا با هیچ دندانی باز نمی شود، كسي كه ميآيد معدن، نفرين شده است. اینجا آخر دنیا است. اینجا باید از خاک جدا شوی و بیایی پایین . اینجا قعر زمین است . هر بار که می آییم این پایین انگار آخر زندگیمان است. اينجا آخر خط است. در اين يك سال يك مسوول نيامده اينجا بپرسد درد ما چيست. رفتنمان به كارگاه با خودمان است و برگشتن با خدا. من ۳۰ سال دارم اما زانوهايم از رطوبت معدن آنقدر درد دارد كه نميتوانم راه بروم. اينجا رويمان از زغال سياه ميشود و پيش زن و بچهمان هم از نداري رو سیاهیم. حقوقمان را با تاخیر می گیریم . نه می شود روی آن حساب کرد و نه گذاشت برای قسط و وام. همه چیزمان روی هوا است. مثل وعده وعیدهایی که مسئولان می دهند.
پول اضافه کاریمان را باید با التماس بگیریم و صدایمان دربیاید بیکاریم. برای ما آرزو سراب است . ما آرزوهایمان را زیرزمین دفن کرده ایم. هر روز این کار را می کنیم. از صبح تا شب چشممان به سیاهی و تاریکی است .
سفر زيرزميني به دقايق پاياني خود نزديك ميشود. كمكم بايد از همان راهي كه آمدهاي بازگردي. لباسهایی که به تنمان زار می زند را در می آوریم . روی کلاه ایمنی که به سرگذاشته ایم گرد ذغال ماسیده و سیاهش کرده. معدن کاران به دنبال ما تک به تک یا دو به دو بیرون می آیند. رگ هایشان از حیات متورم است و چشم هایشان در خشونت گوگرد و ذغال به سرخی رفته. کاسه ای خون مردمک هایشان را بلعیده و زودتر از ثانیه های عمر پیرشان کرده است. بدجوری دلت گرفته. آسمان درهم است. نگاهش که میکنی دلت میگیرد. از ابرهای سیاه خسیس که آن را پوشاندهاند، بدون اینکه نم پس بدهند. ابرهای عقیم بیباران. دلگیر، ساکت و صامت، رو سیاه شده اند، مثل کارگران معدن که رویشان را با ذغال زندگی سیاه کرده اند….