6

قهرمانانی که ته نشین شده اند

  • کد خبر : 2536
  • ۱۳ مهر ۱۳۹۹ - ۱۵:۳۴
قهرمانانی که ته نشین شده اند
میـدان انقـلاب بـه طـرف خیابـان کمـال اسـماعیل را کـه طـی کنـی، راهـی نیسـت تا بهشـت کوچکـی که حـس غریبـی دارد و شـاید تنهـا میلـه هـای سـبز آهنـی بتوانـد راهنمایـت باشـد، جایی کـه جلـد شناسـنامه اش ورم کرده اسـت .
  • همـه زندگـی شان»گذشـته« اسـت. گذشـته ای کـه جـا گذاشـته انـد تـوی خاکریزهـا وامـروز، مثـل اجسـام متحـرک، کنج اتـاق ها فرامـوش شـده انـد. مـردان جنـگ حـالا پشـت کربـای ۵ بـا خاطراتشـان زنـده انـد و جنـگ بـرای آنهـا تمام نشـده اسـت.
    جایــی کــه ممدهــا جــا مانــده انــد و خاطــره هایشــان، بــا یــک چفیــه کهنــه گــره مــی خــورد، بــه ســال ۶۸ اینجــا آسایشــگاه جانبــازان اســت. بیشـتر از ۲۰ جانبـاز ۷۰ درصـد بـه بـالا بـا تخـت هـا و ویلچرهـا بـا شـب هـا و روزهـای اینجـا پیوند خـورده انـد. بقیه مـی آیند و مـی رونـد. دردهایشـان نهفتنی اسـت. دردهایشـان نگفتنی اسـت .

    ایثاری که روی مین ها جا ماند

    کلمـات را کـه کنـار هـم بچینـی تنهـا یـک واژه اسـت؛ ایثـار، وقتـی کـه محمـد شـاه نظـری پاهایـش را روی میـن، جـا
    گذاشـت. وقتـی کـه از صـادق فقـط یـک پـاک مانـد و وقتـی حسـین تمـام اعضایـش را هدیه کـرد و شـد، یک تکه گوشـت کـه تنهـا لبهایـش تـکان مـی خـورد، نسـل ایمـان متولـد شـد . یـک گلولـه ناقابـل شـیرازه زندگیـش را درهـم پیچیـد تـا او بیشـتر از دو دهـه بـه تخـت زنجیـر شـود و شـب و روزش بـه سـقف اتـاق گـره بخـورد.

    یـا حـاج احمـد شـود کـه بـا خاطراتـش زندگـی مـی کنـد. جنـگ بـرای حاجـی تمـام نشـد؛ از همـان موقـع کـه جلـوی چشـمش دسـت و پـای رفیقـش مثـل یـک بومرنـگ در هـوا چـرخ خـورد و بدنـش از هـم پاشـید و همرزمانـش عمـود در تـل خـاک گیـر افتادنـد و در سنگرهایشـان زنـده زنـده دفـن شـدند، جنـگ بـرای او برای همیشـه مانـد. حـالا او بیشـتر از ۱۰ قرص اعصـاب و روان در روز مـی خـورد تـا محترمانـه رفتـار کنـد. تـا خـط هـای سـفید و قرمـز برایـش پررنـگ نشـوند، تـا رفیقش
    را هـر لحظـه جلـوی چشـمش نبینـد. تـا بخوابـد و آرام باشـد. ایثـار اینجـا جـان مـی گیـرد، ایثـاری کـه بـرای مـردم کوچـه و خیابـان کـه بـی تفـاوت از کنـار آسایشـگاه رد مـی شـوند و اصـا نمـی داننـد کـه اینجـا کجاسـت خیلـی وقـت پیـش همـان روزهـا کـه جنـگ تمـام شـد، در پـس خاطـرات گذشـته دفـن شـده اسـت.

    سـاختمان آسایشـگاه در یـک حیـاط وسـیع آرمیـده اسـت. اتـاق هـا کنـار هـم اسـت و بچـه هـای جنـگ روی آن نشسـته اند. یـک کمـد کوچـک فلـزی و اسـباب مختصـر زندگـی در یـک اتـاق کوچـک، تمـام زندگـی پـس از جنـگ کسـانی اسـت که اینجـا تـه نشـین شـده اند. مردانـی در حیـاط آسایشـگاه قـدم مـی زننـد یـا گوشـه ایـی نشسـته انـد و چند نفـری هـم روی تخـت هـا خوابیـده اند. خـواب و بیـدار؛ کـه وقتـی وارد هـر اتـاق مـی شـویم، نگاهـی مـی اندازنـد و از حالـت خـواب بیـرون مـی آینـد و روی تخت ها می نشـینند.
    بـه چشـم هایشـان کـه نـگاه کنـی، شـمارش معکـوس مـرگ آغـاز شـده اسـت. آن حجـم داروهـای اعصـاب و روان، آن حجـم دلتنگـی هـا، آن حجـم نبـودن زن و فرزندانـی کـه یـک روز بـوده انـد و حـالا بـی طاقـت شـده انـد. اینهمـه سـنگینی باری اسـت روی دوش مردانـی کـه ایـن روزهـا طاقتشـان طـاق شـده .

    یک مشت صداقت

    از حـاج ناصـر شـروع مـی کنـی نشسـته بـر ویلچـر اهـل قلـم و قلمـو اسـت، روی بـوم پـر اسـت از خـط هـای سـیاه و قرمز مبهـم، مـی خواهـد حماسـه بکشـد یـا شـاید یـک مشـت صداقت . دوست ندارد حرف بزند کم حرف است، به قول هم اتاقیش همان روزها هم همینطور بوده و عوض نشده است . حـاج ناصـر را کـه جـا مـی گـذاری بـه اولیـن اتاقـی کـه وارد میشـوی. رضـا اسـت؛ جانبـاز قطـع نخاعـی؛ از گـردن بـه پایین نمـی توانـد، حرکـت کنـد. همانطـور کـه چشـم هایـش بـه سـقف میـخ شـده انـد، بـه روزمرگیهایـش مـی خنـدد و مـی گوید: »مـی بینـی بـه ایـن تخـت منـو بسـتن، نمـی گـن بچـه هـا بهـم نیـاز دارن «. بازمـی خنـدد. انگارایسـتاده اسـت، انـگار آرپیجـی
    روی شـانه هایـش اسـت، انـگار دارد تانـک هـا را هـدف مـی گیـرد. از خاطراتـش مـی گویـد، بـا آنهـا زندگـی مـی کنـد، انگار بـا درد هایـش کنـار آمـده، از هویـزه مـی گویـد، از روایـت فتحـی کـه در دفتـر خاطـرات فداکاریـش زنـده مانـده اسـت.
    چشـم هایـش هـر سـو مـی چرخـد: » ببیـن شـبه، بچـه هـا زیرتیربـارن، صـدای انفجـار، بچـه هـا، از آسـمون خمپـاره میاد. پنـاه بگیریـن«. صدایـش بلندتـر از حـد معمـول مـی شـود. پرسـتاران سـریع مـی آینـد و آرامبخـش تـوی رگ هایـش جاری مـی شـود تـا رضـا، آرام بگیـرد و بـه صلـح برسـد.
    جانبـازان اعصـاب و روان و قطـع نخاعـی، وضعشـان فـرق مـی کنـد، شـرایط جسـمی ویـژهای دارنـد، حسـاب سـال و مـاه از دستشـان دررفتـه اسـت، خیلـی وقـت اسـت پشـت خاکریزهـا جامانـده، در همـان حـال و هـوای تانـک و نارنجـک و آرپیجی و جنـگ، بـا خودشـان حـرف مـی زننـد و بـه بچـه هـا فرمـان مـی دهنـد. آن روزهـا هنوزجلـو چشمانشـان رژه مـیرود.
    عبـاس قـرص هایـش را خـورده وحالـش بهتراسـت. تركـش بدجورتـوی مغـزش جـا خـوش کـرده، لبخنـد می زنـد، لکنـت زبان، گسـتاخانه نمـی گـذارد حرفـش تمـام شـود، انـگار یـک وزنـه ۵ کیلویـی روی زبانش بسـته انـد؛ قرص هـا، نـای حـرف زدن برایش نگذاشـته و بیـن تكـرار ناهماهنـگ جمالتـش انـگار گـم شـده ای . آنقـدر بـا حنجـره اش جـدال مـی کنـد کـه بگویـد کـه در میان آن همـه تـوپ و ترکـش کـه حـالا دسـت از سـرش برنمـی دارد، بـاز پشـیمانی جایی نـدارد .

    خاکی شدیم نه آسمانی

    رویـش را بـه تـاری شيشـه پنجـره مـی سـپارد و غـرق مـی شـود، در تیـپ ۱۵ امـام حسـین. امیرهـم ۱۵ سـاله بـوده كـه رفتـه جبهـه. بسـيجی بـوده: » سـال ۶۴ بـود. نشـد آسـمانی بشـیم، خاکـی شـدیم، لبخنـدش بـا اشـک جایگزیـن مـی شـود، نشـد، نشـد بـرم پیـش بـرادرم ناصـر، نشـد، چهـره اش مـی دود پشـت ملحفـه سـفید و انـگار خیـس مـی شـود .
    بیشـتر از ۳۰ سـال اسـت کـه دو تـا دسـت و پاهایـش را تـوی جبهـه جـا گذاشـته و خانـه اش شـده اینجـا. ازدواجـش زیـاد دوام نیـاورده و بچـه هایـش را هـم خیلـی وقـت اسـت ندیـده: »شـدهایم مـوزه، کـه سـالی یکبـار بـه مـا سـر مـی زننـد. خیلـی هاشـان روزی ۲۰ تـا ۳۰ قـرص مـی خورنـد، درد شـدید اسـت و ناسـور، ایـن را مـی توانـی از چشـمهای خاکسـتری عبـاس بفهمـی، وقتـی چشـمهایش تنـگ بـه سـقف اتـاق دوختـه مـی شـود؛ بـه عشـق وطـن بـا جبهـه اخـت شـده و حـالا بـا افتخـار
    ُـرده لیـوان را مـی گیـرد و مـی گویـد: پنـج سـال دردهایـش بـرای مـردم اسـت و زانوانـش بـی بهانـه زخـم خـورده اسـت . گ در جبهـه بـودم، دو بـار مجـروح شـدم، امـا خـدا نخواسـت بـرم پیـش ممـد. پیـش ابوالفضـل . پیـش …بغـض راه گلویـش را مـی بنـدد. او هـم از همـان نسـلی اسـت کـه نارنجـک بـه خودشـان بسـتند و انـگار آفتـاب را بـه ودیعـه گرفتـه انـد .

    دکتـر محمـودی، یکـی از روانپزشـکانی اسـت کـه در طـول هفتـه بـه ملاقـات جانبـازان مـی آیـد؛ »ایـن افـراد دچـار بیمـاری هـای بعـد از حضـور در شـرایط ناگـوار شـده انـد. در جبهـه بـوده انـد، مـوج انفجـار را تحمـل کـرده انـد، شــهادت دوســتان شــان را دیــده انــد و اکثــراً بســیجی بــوده انــد کــه نســبت بــه ســایر ســربازان از آمــوزش کمتــری برخـوردار شـده انـد و ایـن، در برهـم خـوردن تعـادل روانـی شـان تاثیـر داشـته اسـت. ایـن جانبـازان ۲۰- ۱۹ سـالی اسـت کـه بیمـار هسـتند و امـروز در گـروه بیمـاران مزمـن اعصـاب و روان قـرار مـی گیرنـد و اتفاقـا مزمـن شـدن بیماری، بهبــودی شــان را بــه تاخیــر مــی انــدازد. داروهایــی کــه مصــرف مــی کننــد، بســیار ســنگین اســت و البتــه بــه مــدت طولانـی هـم مصـرف مـی شـود. حرفـش کـه تمـام مـی شـود، موقـع رفتـن اسـت. حـالا یـک کولـه بـار خاطـره داری از مـردان جنـگ.
    از آسایشـگاه کـه بیـرون مـی آیـی. هـق هقـی غریبـی تـوی گلویـت جـا مانـده، انـگار آینـه هـا از بـی کسـی خسـته شـده انـد. بعدازظهـر حیـاط آسایشـگاه پـر اسـت از مـرگ یـاد و خاطـره هایـی کـه ممـد نبـود کـه ببینـد…

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    لینک کوتاه : https://inhaftemag.com/?p=2536

    نوشته های مشابه

    ثبت دیدگاه

    مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
    قوانین ارسال دیدگاه
    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.