طبــق حســاب دو دوتــا چهارتایــی ، مــی گوینــد البینــه علــی المدعــی ولــی ایــن قاعــده آنقدرهــا هــم کــه فکــر مـی کنیـد، در ایـن ملـک کاربـردی نـدارد ، کافـی اسـت شـما ادعایـی بکنـی ، اگـر بـرای کسـانی منفعتـی داشـته باشـد ، واو بــه واو آن را قبــول کــرده و اگــر الزم باشــد، برایــش داســتان و خاطــره هــا مــی بافنــد و ســند ومــدرک مــی تراشــند ، اگــر هــم ضــرری بــه کســانی برســاند ، مشــکل خودشــان اســت ،
بایـد سـند و مدرکـی رو کننـد در رد ادعـای مدعـی ، همانطـور کــه ملانصرالدیــن جایــی را نشــان کــرد و فرمودنــد کــه مــن مـی گویـم همیـن جـا وسـط کـره زمیـن اسـت ، هرکسـی قبـول نـدارد، بـرود متـر کنـد، تـا بـه صـدق ادعـای مـا پـی ببـرد ! بیـش از سـی و انـدی سـال اسـت کـه از جنـگ مـی گـذرد ، عــده ای کــه همــان روز روزش هــم، خانــه پــرش تــا پشــت جبهـه جلوتـر نرفتنـد و یـا بـه جهـت بسـتن سـربند و گرفتـن عکـس یـادگاری چنـد صباحـی را اردوگاههـا و پـادگان هـا طـی کردنــد ، هنــوز در حــال تعریــف کــردن خاطــرات بدیــع و رو کــردن دلاوری هــای خــود هســتند و چنــان شــور و حرارتــی هـم دارنـد کـه گویـی همیـن السـاعه از میـدان کارزار تشـریف آورده انـد و جنـگ ادامـه داشـته و مـا خبـر نداشـتیم !
البتــه کــه حســاب یــک شــبه رزمنــده هــای در پــی آلاف و الـوف بـا صدهـا هـزار جانبـاز و اسـیر و رزمنـده دفـاع مقـدس کـه هنـوز دل و دینشـان در گـرو همـان حـال و هـوای شـهادت و ایثــار و مبــارزه اســت و یــا همچنــان در جایــی دیگــر مشــق جنــگ و رزمندگــی مــی کننــد و یــا محکــم و اســتوار پــای ارزش هـا مانـده انـد، جداسـت . امـا همیـن عـده قلیـل ، از جبهــه و جنــگ و حــال و هــوای آن روزهــا بــرای خــود در و دکان هایـی سـاخته انـد، شـیک و دو نبـش و خـود کـه هیـچ ،
هفـت نسـل خـود را هـم آبـاد کـرده انـد .
دیـر آمدنـد، ولـی حواسشـان جمـع بـود کـه در دیـد لنـز کـدام دوربیـن و در جـوار کـدام مسـئول قـرار گیرنـد ، تکلیـف شـان هــم بــا خودشــان معلــوم معلــوم بــود ، عــده ای از همــان اول والــه و شــیدای میــز و صندلــی بودنــد و اجــازه ندادنــد، هیــچ چیـزی تمرکزشـان را بـه هـم بزنـد و یـک راسـت راهـی را رفتند کــه بــه تکیــه زدن بــر صندلــی بخــت و نشســت پشــت میــز ریاســت مــی رســید و هرجــا هــم کــه الزم شــد ، از ســهمیه و عکــس و خاطــره و ریــش و تســبیح و ذکــر و نمایــش ، دریــغ نکردنـد کــه هرچیــز بــه جــای خویــش نیکوســت !
امـا آن عـده ای دیگـر ، خیلـی هـم بـه دنبـال اسـم و رسـم و پســت و ریاســت نبودنــد ، همــان حضــور نیــم بنــد و ســابقه ســاختگی جبهــه و چهارتــا رفیــق هنرمنــد تــر از خودشــان و شــرائط و آب و هــوای مناســب بــا ظاهــر فریبــی و پشـت هـم انـدازی برایشـان کافـی بـود کـه وامـی ، ملـک بلاعوضــی مجــوز خاصــی ، واردات ویــژه ای ، حــق بوقــی ، چهـار ریـال رانـت بـادآورده ای ، جـور کننـد تـا خـر مرادشـان را چهــار نعــل بــه ســر منــزل مقصــود برســانند !
جبهــه و جنــگ حــال غریبــی داشــت ، عــده ای تــاب مانــدن نداشــتند و زود رفتنــد ، عــده ای در نیمــه راه ماندنــد، ولــی بعنــوان نشــانه ، دســت و پــا و چشــم و اعضــای خــود را بــه رســم ســربازی پیــش کــش کردنــد ، عــده ای هــم ماندنــد، تــا چـراغ راه باشـند کـه نـه خـود گـم شـوند و نـه دیگـران ، امـا حیـف ، گروهـی هـم بودنـد کـه زود گـرد و غبـار جبهـه را بـا رنـگ و لعـاب دنیـا عـوض کردنـد ، فکـر و ذکرشـان شـد، پـول درآوردن و بـر صندلـی ریاسـت تکیـه زدن و بـر اریکـه قـدرت جلـوس کـردن، انـگار از روز اول مـرادی جـز اینهـا نداشـتند !
مــا کــه در ایــن کار مانــده ایــم ، آدم ابولابشــر اســت دیگــر ، دیـر بجنبـد از راه راسـت بـه بیـراه مـی افتـد و از دامـان جنـاب شـیطان سـر در مـی آورد، امـا اینکـه روزی همـای بخـت ، تـو را تـا دروازه رسـتگاری ببـرد ولـی جغـد بـد شـوم طمـع ، کارت را بـه اندرونـی دوزخ بکشـاند .
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
و گرنه، آدمی به جایی می رسد، که به جز خدا نبیند …