من هم شگفت زده ام از این تب فراگیر. اینکه خانواده هایی با درآمد متوسط، فرارسیدن سال میلادی و روز ولنتاین را با هزینه ای وافر جشن می گیرند که بسیاری از آنها بعید است، حتی ترتیب ماه هایش از ژانویه تا دسامبر را بدانند. اما چرا برخی در ایران (و هر سال تعداد بیشتری) این روزها را جشن می گیرند و شادی هایشان در این ایام، گاهاً از خود غربی ها بیشتر است؟!
در کنار همه دلایلی که جامعه شناسان قاعدتاً باید آن را کشف کنند، شاید یکی از مهمترین دلایل، فقدان شادی در جامعه ایرانی باشد. وقتی گرانی و فقر و تبعیض و بیکاری وغیره، قلب مردم را فشرده می کند و آنها را در خود می شکند به صورت طبیعی دنبال بهانه هایی برای شادی می گردند. چرا باید آنها را سرزنش کنیم؟
نمی شود با همان تمی که سینه می زنیم، کف بزنیم و گمان کنیم که بله! کار فرهنگی کردیم و مردم باید شادمان شوند و چه مرگتان است که خوشحال نمی شوید و کیف نمی کنید؟! اصلاً مگر شادی دستوری است؟ اینکه فکر کنید تلویزیون از قول یک مقام خیلی مسئول بفرماید: « لبخند بزنید»! و مردم ریسه بروند، خیال پردازانه نیست؟
اینجا کره شمالی نیست. اینجا ایران است و این مردم حتی اگر گاهی از سر ترس یا احترام به شوخی های بی مزه کسی خندیده اند به این معنی نیست که در اعماق وجودشان شاد هستند!
آقای قرائتی می گفت: «ما دکترای گریه داریم اما برای خنده سیکل هم نداریم»!
اعتراف صادقانه ای است. آنقدر که در این سال ها مردم را به گریه کردن بر گناهان کرده و نکرده تشویق کرده اید، برای خندیدن آنها کاری کرده اید؟
یادتان می آید سال ها بلند خندیدن نشانه جلف بودن و سبکسری بود و گریه کردن و غمگین بودن، نماد فضیلت و ملکوتی بودن! اصلاً قبول دارید که خنده و شادی مهم است و تنها با خندوانه و دورهمی به دست نمی آید؟
قبول دارید که ممانعت از برگزاری یک جشن ملی برای بخشی از مردم شادی آفرین نیست و بغض ایجاد می کند؟
تا زمانی که شادی «ملی» مثل عزای «ملی» به رسمیت شناخته نشود، از آن استقبال نشود و لبخندآفرینان مثل اشک آفرینان اگر تشویق نمی شوند، دستکم تنبیه نشوند، حق نداریم به مردم بگوییم که چرا در کریسمس و ولنتاین و…جشن گرفتید!
چرا ولنتاین به هم گل و خرس هدیه دادید؟ با بخشنامه و دستورالعمل و اخم و ترشرویی درست نمی شود. مطمئناً اگر فشار رفتن مردم به بهشت را زیادی، زیاد کنیم، امکان اینکه از آن ور جهنم بزنند بیرون ، بیشتر است!
مردم ما یاد گرفته اند که در مقابل فشارها، خم شوند، اما نمی شکنند، خم می شوند تا تیزی و تندی توفان ها بگذرد و دوباره قامت راست کرده و دمار از روزگار توفان در بیاورند.
این مردم شادی می خواهند. برای همین از فیلم های کمدی حتی کم مایه هم استقبال می کنند. برای همین حتی بلیط های گران کنسرت های داخلی را می خرند.
گمان نکنید، همه آنها که می روند کنسرت، مرفه های بی درد و پورشه سواران هستند. اتفاقاً این بخش برای دیدن کنسرت «آن جای دیگر» می روند و «اصل جنس» را گوش می دهند، نه بعضی «بدل» های داخلی را!
ما را به خاطر شادی کردن با شادی های دیگرانی که فرهنگشان را نمی شناسیم و معنایش را هم نمی دانیم، این همه سرزنش نکنید. به جای این همه طلبکار بودن، بفرمایید برای شادی عمومی چکار کرده اید؟
شماتت مردم آسان است. ما سالهاست، سرزنش می شویم که زلزله و خشکسالی وفقر اقتصادی و غیره محصول گناهان کرده و ناکرده خودمان است، حتی از بچگی یادمان داده بودند که گریه وغم حال حاضرمان نتیجه بلند خندیدن دیروزمان است!
به چکاوک اما نمی توانید، بگویید نخوان! چکاوک یک دفعه می پرد روی درخت کاج و کریسمس و ولنتاین را جشن می گیرد!
برای یکبار هم شده از خودتان بپرسید، برای شادی ملی و عمومی مردممان چه کرده ایم و چه خواهیم کرد؟