با این وجود، بازار کتاب اصفهان در خیابان آمادگاه از معدود مکان هایی است که دست نخورده باقی مانده است. کتاب های این کتابفروشی ها معمولا به روز و جالب هستند و قفسه رمان های عامه پسند به گفته کتابفروش ها هر هفته پر و خالی می شود. گرچه این روزها کمتر کتاب خوانی پیدا می شود، اما رمان های عامه پسند پرحجم و چند جلدی، حتی با قیمت های دور و بر ۴۰ و ۵۰ هزار تومان، خیلی خوب فروش می روند. خریدار این نوع کتاب ها اکثرا زنان خانه دار یا دختران دبیرستانی هستند. قفسه رمان های ایرانی خاص را بیشتر کتاب های لاغر نشر چشمه و قطره و امیر کبیر با آن جلدهای سیاه و رنگی پر کرده است. از گلشیری «آینه های دردار» و «نیمه تاریک ماه» ، «شازده احتجاب» را دارند و یک یادنامه از بهرام صادقی. کارهای عباس معروفی هم هست و چند اثر ساعدی و نادرابراهیم پورکه جدیدا باز نشر شده است. اوضاع فروش رمان و داستان کوتاه ایرانی اما چندان تعریفی ندارد. یک صبح تا ظهر را در این کتابفروشی ها بگذرانی می بینی، کتابخوان ها ترجیح شان خواندن کتاب های خارجی است. حرفه یی ترها کارهای معروفی را دوست دارند. بعد این میان جماعتی هستند که هدایت می خوانند. مشخصه شان این است که به هدایت می گویند صادق. مردم رمان های خارجی را بهتر می خرند. داستان های عامه پسندشان اگر سیدنی شلدون و دانیل استیل و برونته ها باشد، کارهایی هستند، شسته رفته که مانند نمونه های ایرانی شان، پر از غلط های املایی و دستوری نیستند. در بخش تاریخ، قفسه مورد علاقه اکثر مشتری ها ایران باستان است. چه آنها که رمان تاریخی می خوانند و شیفته قلم آرین نژاد و ترجمه های ذبیح الله منصوری هستند و چه آنها که تاریخ محض می خوانند. دسته دیگر قاچاقچی های میراث فرهنگی اند. گنج یاب هایی که گاه صریحا سراغ نقشه گنج را می گیرند! آنها که خجالتی ترند به خرید کتاب های سکه شناسی بسنده می کنند. بخش کودک، بخش پر و پیمان و به روزی است. داستان های شاهنامه، مثل ها و قصه هایشان، کتاب های اسطوره یی و جادوگری مثل هری پاترها یا ارباب حلقه ها و داستان های ترسناک مثل مورمور و تالاروحشت و داستان های صمد بهرنگی همچنان در صدر جدول فروش هستند. قفسه فلسفی خوان ها در حال انفجار است. صاحب کتابفروشی می گوید: می دانم هر روز کتاب های جدیدی منتشر می شود و از میان اینها کتاب هایی هست که مایلم سفارش بدهم، اما قیمت کتاب به شکل عجیبی بالارفته و مردم توان خرید ندارند و می ترسم آخرش کتاب ها سقوط کنند رویمان و ما زیر بارشان خفه شویم. میان کتاب هایی که روی دست آقای کتابفروش مانده آثار نویسنده های استانی زیاد به چشم می خورد. کتاب هایی که آقای کتابفروش در رودربایستی با همشهری هایش قبول کرده، همه یا از همین نشرهای کوچک داخل شهر هستند یا ناشران رده پایین منتشرشان کرده است. به هر حال قرعه به نام کسانی است که دوربین برداشته اند و به کوه و طبیعت زده اند و یا کسانی که کتاب های درسی و کودک را مقدمه کارشان قرار داده اند.
با تمام اینها روزگار کتاب، سالخورده و محزون است. روزگاری که به گفته آقای فروشنده چندان باب طبع نیست، اگر تا دیروز کتاب خوان های حرفه ای عامه پسند، بامداد خمار می خواندند و حرفه ای ترها به نویسندگان تخصصی تر مثل احمد محمود و دولت آبادی دل می بستند، اما حالا همان کتاب ها و جملات زیبایشان با بسته بندی های بسیار ناچیز و کوچک، توی چهاردیواری موبایل ها رخ نشان می دهد. خلاصه ای از کل کتاب که هیچ سنخیتی با رنگ و بوی مطالعه ندارد. مرد فروشنده دست می کشد به خاکی که روی کتاب قطوری جا خوش کرده و می گوید: تا همین چند وقت پیش ده نیرو داشتم، حالا رسیده به یک نفر. کاش از ما دزدی می کردند. نه می خرند نه سری می زنند و نه حتی کسی دیگر کتاب می دزدد. به همین هم راضی هستیم که یک نفر بیاید کتابی ببرد و بخواند، اما نیست، نگرد.
مجتبی کریمی، ۳۷ سال است که در رسته کتاب و کتابفروش ها کار می کند، به قول خودش هنوز یک ماشین هم نخریده، اما به عشق کتاب مانده و دوام آورده. به نظر او کتاب خوانی یک فرهنگ است و زیاد ربطی به گران بودن و ارزان قیمت بودن کتاب ندارد. ما باید از دوران پیش دبستانی و دبستان فرهنگ کتابخوانی و روش آن را به بچه هایمان یاد بدهیم. بچه های ما اکنون تبدیل شده اند به کسانی که تمام مدت سرشان در گوشی های موبایل است و علاقه ای به کتاب خواندن ندارند. او ۳۰ سال پیش کتابی را به قیمت ۵ هزار تومان می فروخته و حالا همان کتاب ۱۰۰ هزار تومان است، اما نه آن روز سطح کتابخوانی باب دندان بوده و نه حالا، گرچه به نظر او کتاب خوان های ۳۰ سال پیش بیشتر بوده اند.
مجید آقاامینیها، هم از دیگر کسانی است که کتاب فروشی نسبتا بزرگی دارد که پر شده از کتاب های درسی و کمک درسی، که میانگین فروششان نسبت به کتاب های دیگر بیشتر است.
مجید از کهنه کاران بازار کتاب است، کسانی که بین کتاب های درسی، قفسه کوچکی از کتاب های فاخر و ارزشمند هم دارد، اما به نظر خودش کتابفروشی کار نیست و باید کنار آن شغل دیگری داشته باشی وگرنه کلاهت پس معرکه است: «بهترین کتابفروش ها و ناشران در پایتخت به سر می برند که این شغل، شغل دوم و سومشان است».
وقتی می خواهد تعداد ماه هایی که از طریق شغلش به سوددهی رسیده را بشمارد، به اندازه ای نیست که از خجالتشان دربیاید: « اگر در این راسته که همه کتابفروشند قدم بزنید، می بینید که خیلی هایشان نتوانسته اند بعد از ۲۰ یا ۳۰ سال کار، یک خانه یا یک وسیله نقلیه بخرند. گرچه در این بازار تعدادی هستند که به سودهای کلان هم رسیده اند، اما اگر شغلت واقعا کتاب و کتابفروشی باشد، چیز دندان گیری به دست نمی آوری و همیشه پیش زن و بچه ات سرافکنده هستی».
ورشکستگی در بازار کتاب نقش عمده ای را برای صاحبانشان ایفا می کند. این موضوع را به عینه می توانی در چهارباغ پاییزی با فست فودی های هزار رنگ ببینی که خیلی هایشان روزگاری جاه و جبروتی داشته اند و سردرشان تابلوی بزرگ کتابفروشی بوده است. کتابفروشی مشعل که حالا با تغییرکاربری تبدیل به لباس فروشی و فست فودی شده است از همان دست کتابفروشی هایی بوده که نتوانسته در این آشفته بازار دوام بیاورد و انتخاب دیگری نداشته است.
خسرو ملکوتی، از دیگر فعالان حوزه فرهنگ است که به گفته خودش حدود ۱۰۰ میلیون کتاب در کتابفروشی محقرش دارد. از کتاب های مدرسه ای گرفته تا کتاب کودک و کتاب هایی که ناشران برجسته دارد. او چند وقت پیش دچار مشکل شده و قصد داشته که کتابفروشی اش را با نصف قیمت واگذار کند، اما وقتی دیده که قرار است، مغازه کوچک او تغییرکاربری بدهد و در آن سیب سرخ کرده و همبرگر بفروشند، نظرش عوض شده است: « این جو تأسفبرانگیز باعث شده، صرفاً ارائهدهندگان کتب کمکآموزشی در سطوح دبیرستان و همچنین فروشندگان کتب دانشگاهی باشند که هنوز توانایی سر پا ماندن داشته باشند».
این در حالی است که تغییرات چشمگیر قیمت کتابها در چندسال اخیر، کتاب، رفتهرفته در سبد خرید ایرانیان، به کالایی لوکس تبدیلشده است و خیلی از کتابفروش ها هم، بارشان را بسته اند و رفته اند.
مسعود صالحی، از دیگر کتابفروش های خیابان آمادگاه اصفهان معتقد است که سرانه مطالعه این روزها آماری است که کمی پیچیده شده است، چون هر مسوولی یک عدد متفاوت را اعلام می کند. هر چند همه می دانند که سرانه مطالعه در ایران پایین است. اما هر سال تعداد زیادی آمار غیررسمی و غیر دقیق منتشر می شود که همه را گیج کرده. قبلا شنیده بودیم که سرانه مطالعه در ایران ۲ دقیقه است، اما اخیرا ارقام دیگری اعلام شده اند که چنانچه زمان درسی خواندن را هم به این رقم اضافه کنیم، سرانه مطالعه هر ایرانی می شود ۶ دقیقه. وحشتناکی این رقم وقتی بهتر مشخص می شود که بدانیم سرانه مطالعه آمریکایی ها ۲۰ دقیقه، انگلیسی ها ۵۵ دقیقه و ژاپنی ها ۹۰ دقیقه است، اما از آنجا که علم آمار هنوز در ایران وجود ندارد، کسی نمی داند که میزان سرانه مطالعه در ایران چند ساعت یا دقیقه در روز یا در سال است. اصولا ما ایرانی ها خیلی اهل مطالعه نیستیم و بیشترعلاقه داریم دیگران را نقد کنیم که چرا مطالعه نمی کنید، اما به خودمان که برسد، تقصیررا می اندازیم گردن جامعه و دولت، گرفتاری و گرانی و اجاره خانه و ترافیک ،مدرسه ،بچه ها و …همه اینها بهانه می شود تا کتاب توی همان قفسه های چوبی خاک غریبانه بودنش را بخورد .
شاید به همین خاطر است که تعداد نویسندگان کتاب آن قدر بیشتر است که باید برای تعداد کتاب خوان ها سراغ انگشتانمان برویم . این مساله گاهی اسفبار می شود، وقتی که بعضی از کتاب ها را غیر از خود نویسنده و ناشر هیچ کس دیگری نمی خواند.